حجم سنگین نبودن

گفته اند عصر حاضر عصر شکوفایی علم، عصر ارزش آفرینی و معنی گرایی،‌عصر فناوری های نوین و پیشرفته است و از همه مهم تر عصر تنهایی

حجم سنگین نبودن

گفته اند عصر حاضر عصر شکوفایی علم، عصر ارزش آفرینی و معنی گرایی،‌عصر فناوری های نوین و پیشرفته است و از همه مهم تر عصر تنهایی

باز مهری دیگر

سلام


امروز اول مهر بود و دوباره بوی مدرسه ها و پاییز 

چند وقتی می شه شاید بگم دو هفته ای می شه دیگه تصمیم جدی گرفتم که برم. 

کشورش هم انتخاب کردم. اره دقیقه دفعه پیش که اصفهان بودم این فکر به ذهنم رسید که دیگه یک جورایی حس زندگی تو این کشور رو ندارم و هر چی می بینم افت و فشار 

چرا باید تو کشوری زندگی کنم که معیارهای رفاهش پایینه

چرا باید تو کشوری باشم که هزینه های زندگی توش خیلی زیاده 

چرا باید تو کشوری باشم که ارزش حقوق و درامدم داره لحظه به لحظه افت می کنه

چرا باید تو کشوری باشم که خنده به مردمش حرامه

چرا باید تو کشوری باشم که حتی هواش هم سرطان زا شده،  اکسیژنش آلوده است به سرب و ... بنزینش الوده است صبحها وقتی می رم سر کار فقط یا لایه دوده که بالای شهره حتی پرنده ها هم ترکش کردن

تو کشوری باشم که هر ان امکان حمله بهش هست، یا ازش به عنوان یک عامل سو الستفاده یاد می شه و شده بازار هند و چین بی کیفیت

رسیدن به ارزوهات توش خیلی گرون تموم بشه

مردمش دچار انحطاط شدید اجتماعی باشن و فرهنگ گرگ و روباه بودن توش گسترش پیدا کنه

روانشون مشکل داشته باشه و مرداش تنها به دماغ و سینه های پروتز شده بدن های ساکشن شده و مانکنی فکر می کنند و خیانت توش بیداد می کنه و امنیتی و ارامشی توش نیست

نه اینجا نمی تونم باشم

به این خاک تعلقی ندارم

باید انتخاب کنم

اینجا موندم چون پایه های احساسی ام اینجان ولی چرا نیابد به این فکر کنم برم و اونها رو هم با خودم به رفاه نبرم. 

چرا من نرم و پیشترفت نکنم و اونها رو از این منجلاب نجات ندم.

اینجا رو دوست ندارم اصلا دوست ندارم. دیگه برام خشته کننده است. من فقط خانواده ام رو دوست دارم و باید شرایط بهتری براشون فراهم کنم.

پس فقط روشش یک زبان ساده است و من این بار با هدف و دل جون این مدرک رو می گیرم.

اره حتما می گیرم دیگه هیچ کس و هیچ چیز برام اهمیتی نداره 

اصلا تو دام هیچ اشارتی نباشم  

کاری به برنامه های زندگیش ندارم 

هر سال هر وقت اومدیم شروع کنیم رفته سراغ عشق و عاشقی و اخرش هیچی تنها اتفاقی که افتاده فرصت ها بوده که از دست رفته و بهانه ها که تو چنین و چنان و الا من رفته بودم. هاهاهاه


نه این تو بمیری دیگه از اون ها نیست و من می رم درست مثل وقتی که تصمیم گرفتم از شیراز برم و رفتم با اینکه نازی بود

از رست رفتم با اینکه همه متوفق القول می گفتن بموم

از دیارم رفتم با اینکه همه می گفت چطوری


اره اینبار هم من می رم می رم می رم خیلی راحت 

پس با اراده و جدی از همین اول مهر می خونم و می خونم می خونم