حجم سنگین نبودن

گفته اند عصر حاضر عصر شکوفایی علم، عصر ارزش آفرینی و معنی گرایی،‌عصر فناوری های نوین و پیشرفته است و از همه مهم تر عصر تنهایی

حجم سنگین نبودن

گفته اند عصر حاضر عصر شکوفایی علم، عصر ارزش آفرینی و معنی گرایی،‌عصر فناوری های نوین و پیشرفته است و از همه مهم تر عصر تنهایی

نمی دونم باید چی کار کنم

حالا فهمیدم هر چی ازم بخواد ناخوداگاه تمام بدنم مقاومت می کنه. و دست و پام می لرزه تمام اعتماد به نفسم را از دست می دم در مقابلش . دلیلش هم کاملا واضحه

حتی یک بار هم نشده تو این ۶ سال کاری براش بکنم و با رضایت ازم حتی یک تشکر خشک و خالی بکنه. چه ساده تشکل که سهله حداقل هیچی نگه.

فقط کوبنده تو سرم و داد زده و غر زده که این چیه این چه کاری مگه من گفتم اینطوری و ....

اخریش هم همین ۳ شنبه شب بود که برای اولین بار رفته بودم بیرون با نوشین که اس ام اس زد براش جوراب بخرم. کاری ندارم که با حماقت هر چه تمام تر ۳ ساعت با کمال خستگی و درد و گرما تمام مسیر را تا میدون رفتم و اخرش هم پیدا نرکدم و وقتی برگشتم اونقدر گفت گفت گفت که فقط به خودم لعنت فرستادم که اخه چرا

 

خسته شدم فقط همین

 

زندگی سگی

 

سلام

امروز خیلی خستگی جسمی دارم که بالتع به روحم هم سرایت کرده.

دیشب خدا خیرش بده تا ساعت ۳ نشست پشت ماهواره با صدای بلند و لامپ پروژکتوری روشن و دنگ دنگ صفحه کلید کامپیوتر که خانم ناراحتت و تو بز

خیلی خسته بودم. شبش ۳ ساعت فقط مخ خوری بود برای خونه. اخرش هم هیچی به هیچی . بعد اومد در مورد عشق اساطیری و دوست داشتن و ازدواج و چرت و پرت ها حرف زد.

بعد هم به هم ریخت و به هم زد و قهر و کوفت و زهر و مار و بعد هم که مثل یک عوضی مزحمت ش رو شروع کرد.

نکه خودش همیشه حالش خوبه و خاموشی نی ده وقتی می خواد کپه مرگش و بگذاره حالا صدای ماهواره را تا ته بلند می کنه اون هم اون موقع شب ساعت ۱۲

اینجا هم از حقوق و هیچی دیگه خبری نیست

من هم که اینجام قط به خاطر یه چیز که اصلا وجود نداره داشتم فکر می کردم ۶ سال عمرم را چه ه وحشتناکی هدر دادم رفت دارم چی کار می کنم اینجا تنها افسرده تو قفس تازه جرات اب خوردن و گوزیدن هم نداشته باشی

بخوای دستت رو بشوری باید اجازه بگیری ۵ سال زندگی برای کی برای یک رفتنی منفی زورگو که تا تونست لهت کرد و کوبندت و خوردت کرد و حالا شدی این

خیلی دلم برات می سوزه بدبخت خیلی بیچاره بی اراده بی غیییییییییییییییییییییییییییی رت

خوشحالم

 

سلام

بالاخره امروز تمامش کردم و فرستادم رفت. باورم نمی شه انباشتگی ۶ ماهه را بلاخره از خودم کندم. لعنتی فقط و فقط ۲-۳ ساعت کار داشت با تمرکز بشینی پاش. به دلم خورده بود امروز موسوی بهم تشر خواهد زد برای همین صبح تو خونه موندم تا تمومش کنم ولی یادم اومد که ویندوز را تازه نصب کردم و بقیه برنامه ها رو نریختم روش این بود که سریع حاضر شدم اومدم شر کار و اونجا شروع کردم هنوز یک ساعتی نگذشته بود که از اموزش بهم زنگ زدند من هم خیلی محلم و با اعتماد به نفس جواب دادم. بعد یک ایمیل به استاد زدم و خلاصه که مقاله را فرستادم و رفت.

مهم نیست که چی می شه مهم اینه که یک خورده سنگو که نصف سال تو کفشم با خودم این ور و اون ور می بردم و حسابی زخم و زیلیم کرده بود از جا کندم و انداختمش دور.

حالا اگر فردا ۲ امضاء بگیرم کار مدرکم هم می افته رو روال و تمام ان شاءالله.

پس به خودم هدیه می دم و میرم امروز یک شلوار شیک می خرم.

اخیش چقدر سبک شدم.

اخیش